باز هم کنار پنجره نشستم و پنجره رو کامل کامل باز کردم و توری جلوش رو هم کنار زدم و بوی مست کننده ی بارون بهاری رو استشمام می کنم...امشب چقدر هوا خوبه واقعا! ابرا توی آسمون هستن و یه بارون لطیف خیلی خوب هم بارید و بوی نم و خاک بارون خورده رو همه جا پخش کرد!
یه چند تا مؤلفه هست که وقتی کنار هم میشینن ، ناخودآگاه و به صورت رفلکسی ، یه مقدار غم رو یهویی پرتاب می کنن ته دل آدم! مثلا همین بارون ، شب ، تنهایی ، نشستن پای پنجره ، فکر و خیال ، و... ولی الان یاد گرفتم چجوری ازشون خلاص شم! واسه ی همین هم ، این روزا ، از اتفاقاتی که دور و برم می افته ، سعی می کنم فقط لذت ببرم!
موضوع واسه ی نوشتن زیاد دارماااا...از دومین مواجهه ام با بیمار گرفته ، تا ماجرای عطاری رفتن و سبزی کاشتن روبروی اتاق و سرکار گذاشتن یکی از رفیقای صمیمی و ...فقط هی حوصله هه سر می ره و نمیذاره که بنویسم!
باران ! باران ! دوباره باران! باران!
باران! باران! ستاره باران! باران!
ای کاش تمام شعرها ، حرف تو بود
باران! باران! بهار! باران! باران!
قیصر امین پور
نسیم کوهسار...برچسب : نویسنده : 1nasimkoohsarph72 بازدید : 262