مزرعه گندم

ساخت وبلاگ

یکی دو ساعت مونده به سحر ، نگاه انداختم به حیاط ، هنوز بارون می بارید ، چشمم افتاد به دیوار مقابلم که انگار نم کشیده بود کامل ، صدای بارون بود و صدای سکوت بی انتهای شب ...یاد اون قسمت از صد سال تنهایی مارکز افتادم که چهار سال و یازده ماه و دو روز طول بارون بارید ، اون قدر که از لابلای چرخ دنده های ماشین ها گل رویید و ماهی ها از در اتاق میومدن داخل و از پنجره میرفتن بیرون و دهکده ی ماکوندو رو به انهدام کامل بود و «اورسولا» و بقیه منتظر بودن تا بارون بند بیاد تا بمیرن! و جمعه روزی ساعت دو عصر ، ابرا از هم باز شدن و خورشیدی بزرگ ، سرخ و زبرمانند گرد آجر و خنک مثل آب ، دنیا رو روشن کرد...

عکس رو از مزرعه ی گندمی گرفتم که دیدن غروب از ورای افقش رو خیلی دوست داشتم، با یکّه درختی که هنوز نسیم بهار با شاخه هاش هم آغوش نشده...بعد از چند روز بارون مداوم و ابری بودن آسمون...

سایه ها ، زیر درختان ، در غروب سبز می گریند

شاخه ها چشم انتظار سرگذشت ابر،

و آسمان ، چون من ، غبارآلودِ   دلگیری...

باد ، بوی خاکِ   باران خورده می آرد

سبزه ها در رهگذار شب ، پریشانند

آه ، اکنون بر کدامین دشت می بارد؟

باغ ، حسرتناکِ  بارانی ست

چون دل من در هوای گریه ی سیری...

هوشنگ ابتهاج

پ.ن: عکس رو از مزرعه گندم گرفتم ، امروز غروب ، وقتی با ریحانه رفتیم پارک و چای نوشیدیم و بعدش یه دوری زدیم داخل شهر با همدیگه...مزرعه ی گندمی هست که خیلی دوستش دارم ، قبلا هم همین نمای غروبش رو دیدم ، و من رو محو خودش می کنه ، با تک درخت ش ، و افق زیبای از ورای شاخه های این درخت ...و بعد با متن بالا ، گذاشتمش اینستاگرام...و اون قدر دوستش داشتم که گفتم اینجا هم بذارمش...

ماه رو میبینی اون بالا؟ بالاتر از خورشید؟ منم تازه الان دیدمش....موقعی که برگشتم خونه فهمیدم قایمکی خودشو توی عکس انداخته !

نسیم کوهسار...
ما را در سایت نسیم کوهسار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1nasimkoohsarph72 بازدید : 211 تاريخ : جمعه 9 فروردين 1398 ساعت: 22:24