وقتی او را برای بار اول دیدم ، حتی به ذهنم خطور نمی کرد که روزی تا به این حد مرا مجاب به احترام کند! روزی ، در جمع ، کنار همدیگر نشسته بودیم ، هم کلام شدیم و بعد از خنده و شوخی ، فرصتی شد تا جدی تر صحبت کنیم ، و برایم از راز رنجی نوشت که گمان نمی کردم حتی در آینده آن را برایم فاش کند! راز دردآوری بود ، و من آنگاه به دردی عمیق در وجودش پی بردم...به گمانم این رنج ، از او آدمی دیگر ساخته بود ، آدمی که با خودِ قبلی اش تفاوت داشت ، و نیز با تمام افرادی که من در اطرافم می شناختم...به او بینشی داده بود که هر امری را فراتر از ظاهر چندش و مبتذل خود ببیند ، و در من احساسی آمیخته از صمیمیت و احترام برانگیزد! به او غبطه می خوردم که توانسته بود این چنین رنج بکشد ، زهر تلخش را تا جرعه ی آخر بنوشد و پس از تحمل درد بی پایان ، چشم هایش را به چهره ی موحش و کریه زندگی بدوزد و برای تحقیر درد ، جام دیگری طلب کند !به او حسودی ام شد ، که توانسته بود در عمر کوتاه خود ، چنان زجری را تاب آورد که برای دیگران ، به مثابه ی مرگ خواهد بود!و من آنگاه دریافتم رنج ، شاید مهمترین آموزگار آدمی باشد ، آموزگار وقار و شخصیت و آرامش و بزرگی روح...! (زوربای یونانی ، گتسبی ، ژان والژان ، ادموند دانتس ، به یادم آمد!)
همین الان ، یک جمله از دکتر شریعتی به یادم آمد ، که چهار سال قبل در دفتر نوشته بودم:
«و راحتی ، که مرداب روح است!»
همین!
نسیم کوهسار...برچسب : نویسنده : 1nasimkoohsarph72 بازدید : 209