این کتاب جان شیفته چقدر خوبه!!!اصن یه وضعی!من رو عاشق رومن رولان کرد اصلا! الان می بینم که اتفاق بدی هم نبوده که کتاب پاردایان ها رو نتونستم بدست بیارم و بخونم و بجاش این کتاب رو شروع کردم!
سعدی بخونین:
ای ساربان آهسته رو کارام جانم می رود
وان دل که با خود داشتم ، با دل ستانم می رود
من مانده ام مهجور از او ، بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او ، در استخوانم می رود
گفتم به نیرنگ و فسون ، پنهان کنم ریش درون
پنهان نمی ماند که خون ، بر آستانم می رود
محمل بدار ای ساروان! تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان ، گویی روانم می رود
او میرود دامن کشان ، من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان ، کز دل نشانم می رود
برگشت یار سرکشم ، بگذاشت عیش ناخوشم
چون مجمری پر آتشم ، کز سر دخانم می رود
با آن همه بیداد او ، و این عهد بی بنیاد او
در سینه دارم یاد او ، یا بر زبانم می رود
باز آی و برچشمم نشین ، ای دلستان نازنین!
که آشوب و فریاد از زمین ، بر آسمانم می رود
شب تا سحر می نغنوم ، واندرز کس می نشنوم
و این ره نه قاصد می روم کز کف عنانم می رود
گفتم بگریم ، تا ابل ، چون خر فرو ماند به گل
واین نیز نتوانم که دل با کاروانم می رود
صبر از وصال یار من ، برگشتن از دلدار من
گرچه نباشد کار من ، هم کار از آنم می رود
در رفتن جان از بدن ، گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن ، دیدم که جانم می رود
سعدی! فغان از دست ما ، لایق نبود ای بی وفا!
طاقت نمی آرم جفا ، کار از فغانم می رود
برچسب : نویسنده : 1nasimkoohsarph72 بازدید : 179