امروز آخرین امتحانم رو هم دادم...دیشب ساعت حدود ۳ خوابیدم و صبح ساعت ۶ بیدار شدم...خیلی خسته بودم ولی امیدم فقط به این بود که بعد از امتحان بگیرم یک دل سیر بخوابم!که هنوز موفق نشدم!
این روزا کل برنامه ی خواب و زندگیم به هم ریخته...شب ها ، قبل از خواب ، که میشه حدودا ساعتای ۲-۳ صبح ، سرم از شدت بی خوابی و هم از زیاد نگاه کردن به صفحه ی گوشی و لپتاب درد می گیره...و نکته ی جالبش اینه که من بعد از بیست سال زندگی تا دو ماه قبل که به خاطر سرماخوردگی سردرد گرفتم ، تاحالا سردرد رو تجربه نکرده بودم ...ولی این چند وقت به اندازه ی تمام این سال ها دارم تاوان می دم...هرچند مقصر هم خودمم و بلاهایی که دارم با این برنامه ریزی مزخرف خواب و زندگی ، خودخواسته یا ناخواسته سر بدنم میارم...
هوا هم داره سرد میشه...برف ها هنوز روی کوه ها موندن و شاید فردا و پس فردا بیشتر هم بشن...اینجا تازه داره زمستون شروع میشه!
برف نگرانم نمیکند
حصار یخ رنجم نمیدهد
زیرا پایداری میکنم
گاهی با شعر و
گاهی با عشق...
که برای گرم شدن
وسیلهی دیگری نیست
جز آنکه
"دوستت بدارم"
"نزار قبانی"
شعر از وبلاگ:
برچسب : نویسنده : 1nasimkoohsarph72 بازدید : 174