روباه و شازده کوچولو!

ساخت وبلاگ

روباه : تو آن سیاره شکارچی هم هست؟

شازده کوچولو : نه!

روباه : محشر است! مرغ و ماکیان چطور؟

شازده کوچولو : نه!

روباه آه کشان گفت : همیشه ی خدا یک پای بساط لنگ است !

اما پی حرفش را گرفت و گفت : زندگی یک نواختی دارم. من مرغ ها را شکار می کنم ، آدم ها مرا . همه ی مرغ ها عین همند همه ی آدم ها هم عین هم اند!این وضع یک خرده خلقم را تنگ می کند.اما اگر تو منو اهلی کنی انگار که زندگی ام را چراغان کرده باشی.آن وقت صدای پایی را میشناسم که با هر صدای پای دیگری فرق می کند: صدای پای دیگران مرا وادار می کند تو هفت سوراخ قایم بشوم اما صدای پای تو مثل نغمه ای مرا از لانه ام می کشد بیرون. تازه ، نگاه کن آن جا گندمزار را می بینی؟برای من که نان نمی خورم گندم چیز بی فایده یی است.پس گندم زار هم مرا به یاد چیزی نمی اندازد.اسباب تاسف است.اما تو موهات رنگ طلا است. پس وقتی اهلیم کردی محشر می شود!گندم که طلایی رنگ است مرا به یاد تو می اندازد و صدای باد را هم که تو گندمزار می پیچد دوست خواهم داشت...


شازده کوچولو

آنتوان دوسنت اگزوپری


پ.ن : چقدر عالیه این شازده کوچولو... اگزوپری چقدر قشنگ حرف زده توی این تکه از کتاب...اون قدر قشنگ که اگه کسی بگه حاصل این چند سال عمرت چیه همین تیکه رو براش بخونم!


پ.ن ۲: سعی کنید هر چند وقت یک بار این کتاب رو دوباره بخونید!دو سه بار صوتیش رو گوش دادم و یکی دو بار هم خود کتاب رو خوندم...خیلی عالیه اصن... 

نسیم کوهسار...
ما را در سایت نسیم کوهسار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1nasimkoohsarph72 بازدید : 163 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 5:01