مرد مسلمان و همسایه ی ترسا!

ساخت وبلاگ

در سالیان قدیم ، در شهر بلخ ، دو همسایه بودند که یکی مسلمان بود و دیگری ترسا!  دو همسایه علی رغم اختلافات اعتقادی و فکری ، بسیار به یک دیگر احترام می گذاشتند و برای جلب نظر طرف مقابل به سمت مذهب خویش ، خودشیرینی ها می کردند و بادمجان ها دور قاب می چیدند!روزی از روزها ، مرد مسلمان که به خانه بازمیگشت ، متوجه خیس بودن دیوار مشترک بین منزل خویش و منزل همسایه ی ترسا گشت! با خود گفت : شاید چاه آب مستراح همسایه دچار مشکل شده است و لابد ، ترسامرد ، دستش تنگ بوده و نتوانسته از عهده ی مخارج تعمیر آن برآید! این بود که  تصمیم گرفت به همسایه ، شکایت نبرد و خود ، به تنهایی بار این مشکل را بر دوش کشد! به همین سبب ، هر روز صبح ، هنگام خروج از منزل ، لگن بزرگی را در کنار دیوار می گذاشت تا آب نشتی داده شده ، در آن تخلیه شود و شب ها که به منزل بازمی گشت ، آن تشت را به تنهایی برمی داشت و در باغچه ی حیاط خویش خالی می نمود! مدتی به همین منوال گذشت تا این که بر اثر حمل مکرر آن لگن سنگین  ، دچار دیسک کمر شد و مهره های کمری اش ، از سه ناحیه دچار پارگی گشت! بعد از مدتی ، خبر بیماری مرد مسلمان به گوش همسایگان ، من جمله ترسامرد  رسید و او نیز ، به رسم ادب و همسایگی  ، تصمیم گرفت به همراه سایر همسایگان ، به  عیادت مرد مسلمان برود! در بدو ورود به منزل مرد مسلمان ، ترسامرد ، متوجه لگنی شد که در کنار دیوار خانه اش گذاشته شده بود و قطره قطره ، آب به درون آن می چکید! بعد از سلام و احوال پرسی های معمول و هندوانه زیربغل گذاشتن های مکرر توسط طرفین مورد ملاقات ، ترسامرد ، آرام  درباره ی ماجرای لگن آب کنار دیوار از مرد مسلمان سؤال نمود ! مرد مسلمان ابتدا از پاسخ دادن طفره رفت  ، اما وقتی دید ترسامرد ، با سؤال های مکررش او را در آستانه ی کچل شدن و یک بدبختی دیگر قرار داده است ، به ناچار لب به پاسخ گشود! ترسا مرد تا از این ماجرا آگاهی یافت ، جیغی چونان سوت خمپاره کشید و دست هایش را محکم بر فرق سر خود و همسایه ی مسلمان کوبید و فریاد زد:« ای ابله ! پس بگو چرا قبض آب خانه ی من چندین ماه است سربه فلک کشیده و تمام دار و ندار من در راه پرداخت آن به باد فنا سپرده شده است! آخر ای شیرین مغز کاهل ، تو را چه می شد که این گونه مرا به خاک سیه نشاندی و  تمام سرمایه های زندگی ام را بر باد دادی!»   و دست بر خنجر خویش برد تا که همسایه ی خویش را حلال کند که همسایگان دستانش را بگرفتند و او را به ضربتی ، بیهوش کردند و به داروغه ی شهر ، پیغام بدادند تا که میانجی گری کند و ماجرا را حل! داروغه نیز پس از آگاهی بر  ماجراهای وارد شده بر این دو همسایه ، آنان را به نزد قاضی شهر حواله نمود و قاضی نیز که وقت ملاقاتش تا سه ماه دیگر پر بود و بعد از آن نیز عازم سفر کاری به شهر سمرقند بود ، آنان را به چندین ماه دیگر حواله داد و ترسامرد ، به ناچار ، « بنشستی و صبر پیش بگرفت ، دنباله ی کار خویش بگرفت»‌تا این که پس از چندین ماه آزگار ، قاضی از سفر برگشت و حکم به اعاده ی خسارت قبوض آب ترسامرد توسط مرد مسلمان داد تا درس عبرتی گردد بر آیندگان که نابخردانه ، هوس خوبی کردن به دیگران بر سرشان نزند !

باشد که پند گیریم و شب ها نیز ، قبل از خواب ، مسواک بزنیم!

نسیم کوهسار...
ما را در سایت نسیم کوهسار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1nasimkoohsarph72 بازدید : 179 تاريخ : جمعه 12 خرداد 1396 ساعت: 6:37