یادمه ده سال قبل بود که حسین آقا و زهراخانم که تازه دوماد و تازه عروس خاندان بودن ، اومدن خونه مون و شدن مستأجرمون! چند روز بعد از عروسی شون که توی شهریور ماه بود ، ماه رمضون شروع شد ! یادمه که میز ناهارخوری شون رو آورده بودن توی حیات و گذاشته بودن کنار بهارخواب ما! اذون که می گفتن ، اونجا می نشستن و مام توی خونه بودیم یا روی بهارخواب و افطار می کردیم...چقدر زود گذشت این ده سال...مگه نه!؟
یا مثلا یادته که کلاس دوم بودم و می رفتم جلسه قرآن؟ همه اش با میثم می رفتیم بیرون و بازی می کردیم و آخر جلسه ، می اومدیم توی جلسه می نشستیم!یادته شب آخر ، سوره ی آخر رو دادن به من و میثم و یه بار من و یه بار هم میثم ، سوره ی ناس رو خوندیم!؟ سال بعدش هم که کلاس سوم بودم ، قشنگ می نشستم توی جلسه ها و هر شب دو سه تا آیه می خوندم و شب که برمی گشتم خونه ، توی یه برگه ای می نوشتم و جمع می زدمشون! اون سال هفتاد و سه تا آیه خوندم! سال بعدش که کلاس چهارم بودم ، بازم تعداد آیه ها رو جمع می زدم...اون سال ، دویست و سی هفت تا آیه خوندم!
یادته ، موقع خوندن دعای توسل یا کمیل که می شد ، می زدم بیرون از جلسه و با بچه ها ، قایم موشک بازی می کردیم و بعضی وقتا اون قدر سر و صدا می کردیم که یکی می اومد بهمون می گفت این قدر داد و هوار نزنین!؟
می بینی!؟ می بینی که هنوزم خیلی چیزا یادمه ...؟
التماس دعا توی این شبا و روزای عزیز و پر برکت...
نسیم کوهسار...برچسب : نویسنده : 1nasimkoohsarph72 بازدید : 182